دریچه آغازین

مژده موذن‌زاده
مژده موذن‌زاده

دبیر بخش هنرهای تجسمی

دریچه آغازین

عشق موضوع محوری این شماره نشریه است که با یکی از مهم‌ترین رویدادهای اخیر هنری کرمان با عنوان "دو باغ" همراه شد. سعی برآن داشتیم تا به شکلی منصفانه به هر دو موضوع پرداخته شود. البته ناگفته نماند که عشق موضوعی است که می‌توان در چندین شماره به آن پرداخت چراکه به دو صورت در هنر اتفاق می‌افتد صورت اول اصلی‌ترین رکن شکل‌گیری هنر است که هنرمند عاشق کار خودش است و صورت دوم گاهی عشق موضوع خلق اثر هنر می‌شود.

"رد پای عشق در مسجد "تل عاشقان" عنوان مطلب حجت گلچین است که از دیدگاه حرفه و تخصص خودش در حوزه ابنیه تاریخی و معماری ایران به موضوع عشق پرداخته است. مسجد تل عاشقان با کاشی‌های بی‌نظیر فیروزه‌ای و لاجوردی در گوشه‌ای از شهر اصفهان جلوه‌های عشق را به حجت گلچین نشان داده است.

اواخر تیرماه جمعی از هنرمندان به دعوت انجمن مجسمه‌سازان ایران و کرمان راهی کرمان شدند تا با دیدن و الهام از باغ سنگی سیرجان و باغ شاهزاده ماهان با ارائۀ ایده‌ها در قالب طرح پیشنهادی به داوران این رویداد دست به تولید اثر بزنند که در نهایت کلیه آثار در موزه هنرهای معاصر تهران در پاییز به نمایش گذاشته خواهد شد. خبرنگار نشریه ما گزارشی به همراه مصاحبه با دبیر اجرایی این رویداد و تعدادی از هنرمندان را پیش روی شما قرار داده است.

قَطاعی یا «کاغذ بُری» هنر عجیبی است. واژۀ عجیب‌وغریب در مورد قَطاعی، به تمام صادق است. از این باب که سال‌ها است کسی آن را نمی‌شناسد، تعریفی که سید رضا خضرایی در گفت‌وگویی مفصل با کوروش تقی‌زاده به بهانه نمایش آثارش در موزه هنرهای معاصر صنعتی کرمان برگزار شده است ارائه داده است.

رد پای عشق در مسجد «تل عاشقان»

حجت گلچین
حجت گلچین

دکترای ابنیۀ تاریخی و عضو هیات علمی دانشگاه

رد پای عشق  در مسجد «تل عاشقان»

از زمانی که موضوع این شمارۀ نشریه توسط دبیر محترم بخش هنرهای تجسمی به اطلاع بنده رسید، با خودم درگیر بودم که چگونه و با چه کیفیتی می‌شود پدیده‌ای مانند «عشق» را در حوزه معماری و ابنیۀ تاریخی ارائه و بیان کرد... بی‌درنگ ذهنم معطوف به یادگار سترگی همچون «تاج‌محل» شد که گفته می‌شود در نکوداشت عشق برپاشده است... لیکن با خودم گفتم که چنین اشارۀ مستقیمی، با توجه به آنچه در مورد این بنای باشکوه نقل شده و روایات رایجی که کم‌وبیش در موردش بوده و هست، شاید در ذهن مخاطب به‌نوعی بازتولید همان کلیشۀ رایج از عشق باشد که اگرچه محترم و ارجمند است، لیکن بی‌شک سایۀ آن بر سر معماری سنگینی می‌کند... از همین رو ترجیح می‌دهم مفاهیمی از معماری ارائه شود که در عین سادگی، غایت تغزل و شاعرانگی را در عمل معماران عاشق این سرزمین متجلی ساخته است. معماران گمنامی که رندانه خاک را با کیمیای عشق درآمیخته‌اند و با تمثیل فیروزه و لاجورد، چنان آسمانی و جاودانه‌اش ساخته‌اند که بی‌شک ناب‌ترین لحظات زندگی‌ام در کشف و درک و مشق آن‌ها پدید آمده است... در این مطالعه و مشق، همواره «مسجد» برایم جایگاهی ممتاز و ویژه داشته به‌ویژه مساجد محله‌ای و کوچک که از هیاهو و مقاصدی که در شکل‌گیری اغلب مساجد جامع دخیل بوده است، به دور بوده‌اند و صحنۀ هنرنمایی معماران عارفی می‌شده‌اند که فارغ از هرگونه دغدغۀ سیاسی و حکومتی، خانۀ «او» را، عاشقانه، درخورَش بیافرینند و بیارایند... از این حیث، اصفهان جایگاهی ممتاز دارد که هر جویندۀ عاشقی را مسحور خود می‌کند و هنوز هم باوجود همۀ هجمه‌های ناشی از توسعۀ عصر حاضر، ده‌ها مسجد از این نمونه را در آن می‌توان سراغ گرفت و مشق کرد. آنچه که در ادامۀ مطلب می‌آید، درواقع روایتی عاشقانه (با بضاعتی که نویسنده از این معنی می‌توانسته داشته باشد) است که در قالب گزارشی سفرنامه‌وار، تقدیم مخاطب می‌شود با این توضیح که؛ با توجه به گزارشی بودن متن، مطالبی هم در توصیف یکی دو بنای دیگر در خلال مسیر تا رسیدن به مقصد یعنی مسجد «تل عاشقان» ذکر شده است. در عین حال، با این یادآوری که روایت، سال‌ها پیش و در متن و بطن مشاهدات و متأثر از حس ویژۀ هر لحظه نگاشته شده، ترجیح داده شد که با همان زبان و همان ساختار ارائه شود تا انتقال معانی بی‌واسطه‌تر و مستندتر باشد. از همین رو ممکن است مطابق با روال مرسوم نگارش مقاله نباشد. در ضمن، این نکته را نیز باید متذکر شد که تجلی بیشتر معانی و تعابیر توصیف شده در متن، در قالب تصاویر رنگی میسر است که با توجه به محدودیت نشریه در این مورد، بی‌تردید مرور این مطلب در سایت نشریه راهگشا خواهد بود.

امروز یکشنبه هفدهم بهمن یک هزار و سیصد و هشتادونه، به نیت دیدار و زیارت دوبارۀ مسجد بی‌نظیر و دوست‌داشتنی «تل عاشقان» (تل عاشقان به قول اصفهانی‌ها) از سمت بازار حاج محمدجعفر (خیابان عبدالرزاق ) راه افتادم و پس از پیمودن پیچ‌وخم چند کوچه، یک سردر زیبا با تزئینات «یزدی بندی۱» توجهم را جلب کرد. یادم آمد که حدود ده، دوازده سال پیش هم به‌طور اتفاقی دیده بودم ولی در خلال این سال‌ها باوجود پرسه زدن‌هایی که معمولاً به عشق دیدن بناها و مساجد ناب داشته‌ام، از دیدم پنهان مانده بود... با اشتیاق به سمت آن راه افتادم ابتدا فکر کردم ممکن است سردر مدرسه‌ای از دوران صفوی باشد چون شخصیت سردر یک مسجد را برایم تداعی نمی‌کرد... روبه روی آن‌که رسیدم، هیچ کتیبه‌ای دال بر موضوعیت بنا یا تاریخ آن پیدا نکردم. بعد از سردر یک فضای عالی مربع شکل به مفهوم یک هشتی و یک راهرو که در انتهایش نمایی از یک حیاط دوست‌داشتنی را نشان می‌داد، شوق هر رهگذری را برای دیدار برمی‌انگیخت. نوع کاربندی و الگوی آن در فضای مربع شکل و یزدی بندی‌های زیر سردر که اشاره شد، امکان صفوی بودن بنا را بیشتر می‌کرد. از راهرو وارد حیاط شدم... بی‌نظیر است... یک حیاط نگینی۲ شکل که بقایای طبقه‌ای هم‌روی آن دیده می‌شود. اجرای کاشی‌کاری‌های پراکنده معقلی۳ درنهایت زیبایی و در عین سادگی، با همان رنگ‌های ناب فیروزه و لاجورد در کنار رنگ آجر چنان استادانه کار شده است که روح آدمی را به پرواز درمی‌آورد (تصویر۱). این استادی را علاوه بر چهره و فرم بنا، در چفت‌وبست ساختار خشتی آن با روکش آجری‌اش نیز می‌توان دید.

از سمت دیگر بنا یعنی جبهه شمالی خارج شدم و دیدم که همان سردری است که قبلاً چندین بار می‌خواستم داخلش شوم ولی همواره بسته بود و تازه فهمیدم این سرا که امروزه رونق گذشته خود را ازدست‌داده و به‌صورت انبار و یک کارگاه نیمه متروک درآمده را قبلاً هم از بیرون و از نمای همین سردر همیشه بسته، دیده بودم و نمی‌دانستم که ورودی دیگری هم دارد... از رسمی بندی۴ سردر که بخشی از آن فروریخته و جزئیات مهمی را ) از نظر من نشان می‌دهد، برای درس سازه‌های سنتی بچه‌ها عکاسی کردم. یادم آمد که قبلاً هم با دوربین قدیمی خود عکاسی کرده بودم و نگاتیو آن را داشتم. خدا رو شکر که لطف این زیارت هم نصیب شد… از چند پیرمرد در مورد نام این محدوده پرسیدم که آن را «قصر جمیلان» گفتند و این هم لابد «سرای قصر جمیلان»...

بعد از دیدار از این سرای زیبا بدون اینکه به ورودی اول برگردم، از همین سردر دوم که خارج شده بودم یعنی حول‌وحوش محله و بازارچۀ «دروازه نو»، با توجه به شناختی که از موقعیت این محله‌ها و مسیرهای آن داشتم، به سمت منظور اصلی این عزیمت یعنی مسجد تل عاشقان ادامه مسیر دادم و بعد از گذر از محلۀ دروازه نو و مسجد آن ) مسجد دروازه نو(که متأسفانه در این ایام روی حیاطش را مسقف کرده‌اند، به سمت مسجد کوچک و عزیز «تل عاشقون» ادامه دادم. هر چه نزدیکتر می‌شدم، شوقم به دیدار دیوانه‌وار بیشتر می‌شد... از خدا خواستم که دوباره با مسجدی مسقف روبرو نشوم و مانند حوالی سال‌های هشتاد که با همان دوربین قدیمی مسجد را عکاسی کرده بودم، صحن و آسمان را با هم بتوانم ببینم... خوب می‌دانم که چشمانم را برای چه دیداری آماده می‌کنم... از سردر مسجد که سردری کوچک و در عین حال نغز با مقرنس‌کاری‌های ظریف است، وارد هشتی و دالانی که بسیار زیبا جهت قبله را، مانند بسیاری از مساجد تنظیم کرده عبور می‌کنم... خدایا...تنها یک عاشق می‌تواند چنین فضایی خلق کند...

...

خلق ایده در سفر به دو باغ/ رویداد هنری در تعامل با جغرافیای استان کرمان/ گزارشی از رویداد «دو باغ»

فهیمه رضاقلی
فهیمه رضاقلی
خلق ایده در سفر به دو باغ/ رویداد هنری در تعامل با جغرافیای استان کرمان/ گزارشی از رویداد «دو باغ»

«سه روز نشست در سفر به دو باغ»؛ این عنوان رویدادی است که از نوزدهم تا بیست و یکم تیرماه امسال با حضور جمع کثیری از هنرمندان حوزه‌های مختلف هنر معاصر کشور در کرمان برگزار شد؛ انجمن هنرمندان مجسمه‌ساز ایران با همکاری اداره‌کل هنرهای تجسمی، خانۀ هنرمندان و موزۀ هنرهای معاصر صنعتی کرمان این رویداد را برگزار کردند. اگرچه این نشست‌ها و سفرهای سه روزه برگزار شده، اما رویداد دو باغ ادامه دارد و مراحل بعدی آن در راه است. در فراخوان این رویداد آمده است: «در رویداد تجربه‌محور دو باغ، هنرمندان بر محور ارتباط بین فضای باغ سنگی سیرجان و باغ شاهزادۀ ماهان با عبور از معنای ظاهری باغ، زیرلایه‌های مفهومی این دو را تعریفی دوباره ببخشند و به‌گونه‌ای خلق اثر کنند که نه باغ همان باغ است و نه عناصر حیات همان. این رویداد شامل سفر به منطقه، مشاهدات دیداری، پژوهش‌های میان‌رشته‌ای و تعامل هنرمندان با یکدیگر است.» در کنار بازدیدها و وجه عملی این رویداد، نشست‌های میان‌رشته‌ای برگزار شد تا بستر اندیشیدن به موضوع، گسترش مفاهیم و خلق ایده‌های هنری را مهیا سازد.

برای اطلاع از چند و چون برگزاری رویداد و نشست دو باغ و آنچه قرار است در ادامه اتفاق بیفتد، گفت‌وگویی با «شهریار رضایی» دبیر اجرایی و یکی از اعضای شورای سیاستگذاری این رویداد داشتم. همچنین نظر سه تن از هنرمندانی که در مرحلۀ نخست رویداد دوباغ حضور داشتند را در مورد روند برگزاری و تجربه‌هایی که در این سه روز داشتند، جویا شدم. ابتدا گفت‌وگو با شهریار رضایی را خواهید خواند.

چندی پیش یک رویداد هنری در تعامل با جغرافیای استان کرمان شکل گرفت؛ به‌عنوان دبیر اجرایی و یکی از اعضای شورای سیاستگذاری این رویداد توضیحاتی در این رابطه بفرمایید.

با تأکید بر دو واژۀ رویداد و تعامل که شما در پرسش خود ذکر کردید توضیحات خودم را در این رابطه بیان می‌کنم؛ یک رویداد با ویژگی‌های خاص در حوزۀ هنر معاصر در سطح ملی اتفاق افتاده و همانطور که شما اشاره کردید با جغرافیای استان کرمان از چند حیث تعامل دارد. اول توضیحی راجع به رویداد داشته باشم که در این مسیر ارتباط آن با منطقه هم مشخص خواهد شد. انجمن هنرمندان مجسمه‌ساز ایران چند ماه قبل ایدۀ یک رویداد فرآیندمحور و بین‌رشته‌ای را مطرح کرد که این دو ویژگی در تئوری و شکل‌گیری این رویداد از اهمیت خاصی برخوردار بوده؛ این رویداد دو مرحله دارد؛ مرحلۀ اول شامل فراخوان ایده و ثبت‌نام متقاضیان شرکت در رویداد و انتخاب ایده‌ها توسط شورای انتخاب بود و در ادامه، نمایشگاهی از این ایده‌ها در تهران برگزار و مبانی نظری آثار و ایده‌های منتخب در قالب کتاب چاپ خواهد شد. مرحلۀ دوم شامل اجرای بخشی از ایده‌هایی است که قابلیت اجرایی دارند و حضور آن‌ها در موزۀ هنرهای معاصر صنعتی کرمان یا بسته به پیشنهاد هنرمند و شورای انتخاب در فضاهای پیشنهادی دیگر است.

در مورد ویژگی بین‌رشته‌ای و فرآیندمحور بودن رویداد دوباغ بیشتر توضیح دهید؟

ببینید در فراخوان این رویداد آمده است: «شرکت در این رویداد برای عموم هنرمندان آزاد است. استفاده از انواع کارماده‌ها، رسانه‌ها و شیوه‌های بیانی معاصر، مجاز است.» این رویداد به هنرمندان و ایده‌ها و شکل ارائۀ اثر آن‌ها گره خورده که اجازه می‌دهد همه‌چیز در حین اتفاق و رویداد دگرگون شود؛ از سویی، در زمینۀ هنر معاصر که در حوزۀ هنرهای تجسمی رخ می‌دهد، هنرمندان سایر رشته‌های هنری نیز امکان ارائۀ ایده و اثر پیدا خواهند کرد و نیز گفت‌وگوهایی درون این رویداد طراحی شده که برای تعامل رشته‌های غیرهنری چون جامعه‌شناسی، بوم‌شناسی و سایر رشته‌هایی که ظرفیت تبادل‌نظر در این فضا را دارند فرصت ایجاد می‌کند.

ارتباط همۀ این‌ها با جغرافیای کرمان چطور برقرار شد؟

این رویداد یک پیشینه و سابقۀ شکل‌گیری دارد که موجب شده با استان کرمان پیوند بخورد اول اینکه در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت‌وگویی پیرامون مفهوم شهرهای خلاق شکل گرفته بود و این گفت‌وگو در حوزۀ اداره‌کل هنرهای تجسمی دنبال شد؛ انجمن هنرمندان مجسمه‌ساز ایران پس از چند جلسه بحث و گفت‌وگو به ایدۀ یک رویداد در حوزۀ هنرهای معاصر دست پیدا کردند، از سوی دیگر در پی ملاقات مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمان جناب آقای علیزاده با مدیرکل حوزۀ تجسمی معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جناب آقای مظفری، دیدار مدیرکل ارشاد استان و معاون هنری و سینمایی ایشان با هیئت‌مدیرۀ انجمن هنرمندان مجسمه‌ساز ایران در دفتر این انجمن در تهران شکل گرفت؛ در این نشست تمایل شهرداری کرمان به برگزاری یک رویداد درزمینۀ هنر مجسمه‌سازی نیز مطرح شد؛ رویکرد دیگری که به‌صورت هم‌زمان، این رویداد را به استان کرمان پیوند داد، گفت‌وگوهایی بود که پیرامون طراحی رویداد در انجمن جریان داشت و موجب شد اقلیم‌هایی چون کویر، کوهستان، دریا و جنگل مطرح شود و نگاه از اقلیم و بوم به یک مفهوم مشخص‌تر و درنهایت زیست‌بوم برسد؛ درنتیجه چگونگی همسویی مردمان این جغرافیا و تبدیل آن به یک زیست‌بوم با تمامی منظرهای فرهنگی، شاخص شد؛ درنهایت مفهوم باغ و دو باغِ سنگی و شاهزادۀ ماهان به‌عنوان نمونه‌های بارز این اندیشه مورد توجه قرار گرفت و البته پیشینۀ کرمان در حوزۀ مجسمه‌سازی و خاستگاه جمعی از اساتید رشتۀ مجسمه‌سازی در چند دهۀ اخیر همچون استاد صنعتی، استاد قهاری و... در این تصمیم بی‌تأثیر نبود. درنتیجه استان کرمان به‌عنوان یک اقلیم خاص با ویژگی‌های تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و هنری قابل‌توجه توانست موضوع گفت‌وگو و درنگ شورای سیاست‌گذاری شود تا رویداد خود را به این جغرافیا معطوف کند؛ اما این فرصت ایجادشده برای استان در آینده مهم‌تر است؛ فرصت تعامل هنرمندان استان با هنرمندان معاصر ایران و فرصت گفت‌وگو پیرامون سرفصل‌هایی که این جغرافیا به اندیشمندان و صاحب‌نظران پیشنهاد می‌کند...

قـَطاعی به کدام ایستگاه رسیده است؟/ دنبال کسی هستم که تیغ را از دست من بستاند /گفت‌وگو با:«سید رضا خضرایی» قـَطاع و خوشنویس

کورش تقی زاده
کورش تقی زاده
قـَطاعی به کدام ایستگاه رسیده است؟/ دنبال کسی هستم که تیغ را از دست من بستاند /گفت‌وگو با:«سید رضا خضرایی» قـَطاع و خوشنویس

قَطاعی در روزگار کنونی چه حال و روزی دارد؟ با سید رضا خضرایی، هنرمند کرمانی و دانش‌آموختۀ ادبیات انگلیسی از دانشگاه اصفهان در این باره به گفت‌وگو نشستیم. او که به گفتۀ خودش همواره در حاشیۀ زندگی‌اش خوشنویسی می‌کرده است، در ابتدا به کار گرافیک و تابلو سازی مشغول بوده و به‌عنوان یک مجموعه‌دار، علاقۀ زیادی به جمع‌کردن آثار خوشنویسی داشته است. قرآن‌های نفیس و خطوط نفیس گذشتگان و معاصرین را جمع کرده و در خلال خرید این آثار، به مجموعۀ آثار قَطاعی «میرزا مهدی شریف شیرازی» (از آخرین بازماندگان قَطاعی در ایران) برخورد و آن را خرید که مسیر کاری او را تغییر داد. به گفتۀ خودش، از دست دادن این مجموعۀ نفیس، برایش مبارک بوده و سبب خلق مجموعه آثار قَطاعی خودش شده است.

مهمترین دغدغۀ خضرایی در این دوره، سپردن تیغ قَطاعی به دست علاقه‌مندی دیگر و ادامه پیدا کردن این مسیر توسط نیروهای جوان است. خضرایی پس از علاقه‌مند شدن به این حرفه، کوشید تا این هنر به قول خودش «طاقت‌فرسا و شکیب‌سوز» را احیا کند و در این مسیر از راهنمایی‌ها و مشاوره‌های «عبدالله فکری»، پژوهشگر این حوزه بسیار بهره جست. به گفتۀ او در این مسیر فقط باید جنون داشت. او مهمترین دلایل افول این حرفه را نخست دشوار بودن بیش از حد آن و سپس نیاز به تسلط بر دو حرفۀ خوشنویسی و کاغذبری و کتاب‌آرایی عنوان نمود.

گفت‌وگو با «سید رضا خضرایی»، در شامگاه یکی از گرم‌ترین روزهای تابستان جاری، در دفتر مجلۀ «سرمشق» انجام پذیرفت. او علی‌رغم شرایط نامطلوب صدایش، در تمام طول گفت‌وگو با شور و حرارت همیشگی‌اش به پرسش‌های من پاسخ داد. شما را به خواندن این گفت‌وگو دعوت می‌کنم.

سپاسگزارم از اینکه این گفت‌وگو را پذیرفتید. اگر موافق باشید، در آغاز، برای ما و مخاطبانمان قدری دربارۀ قَطاعی و چگونگی کار آن توضیح دهید.

قَطاعی یا «کاغذ بُری» هنر عجیبی است. واژۀ عجیب‌وغریب در مورد قَطاعی، به تمام صادق است. از این باب که سال‌ها است کسی آن را نمی‌شناسد. با اینکه قریب ۱۵۰ سال از مرگ «میرزا مهدی شریف شیرازی» (یکی از قطّاعان دست ورز و ماهر و آخرین بازماندۀ این طایفه) می‌گذرد؛ امّا تا به امروز کسی به‌طور جدّی به فکر احیاء این هنر نبوده است.

این کار (قَطاعی) آن‌قدر طاقت‌فرسا و شکیب‌سوز است که بعد از میرزا مهدی، ردّپایی از قطّاعان نمی‌بینیم. اگر هم هست «یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد.» قَطاعی قریب ۵۰۰ سال پیش، (در زمان تیموریان) از مسیر جادۀ ابریشم، از چین و همراه با خیلی از هنرهای دیگر، همچون هنر آبگینه، مینیاتور و... خیلی چیزهای دیگری که در چین بود و ما نداشتیم و یا حتّی ندیده بودیم؛ به ایران آمد.

ریشۀ واژۀ قَطاعی، از کجا می‌آید؟

قَطاعی واژه‌ای عربی به معنی قطع کردن و بریدن است. به دلیل اینکه ما تحت سلطۀ ادبیات عرب بوده‌ایم، اکثر هنرها با واژه‌های عربی نام‌گذاری شده‌اند. مثلاً صحّافی. خب! ما واژۀ درخور این کار را داشتیم: کتاب‌آرایی. یا ورّاقی که می‌شد به‌جای آن از واژۀ کاغذ سازی استفاده کرد. کلمۀ قَطاعی هم که شهرت جهانی دارد، به همین ترتیب می‌شد به‌جای آن از واژۀ کاغذبری استفاده کرد و این متأسفانه پی آمد سلطۀ زبان عربی بر فرهنگ ما است. حتّی در بعضی زبان‌های دیگر هم همین تلفظ عربی را با حروف انگلیسی عیناً نقل کرده‌اند. درحالی‌که معادلش در انگلیسی «کاتینگ پی پر» یا (کُلاژ کاغذ) است.

فرمودید قَطاعی از جادۀ ابریشم به ایران آمد. جادۀ ابریشم، مسیر بازرگانی درازی بوده که شرق و غرب را به هم متصل می‌ساخته است. می‌خواهم بدانم این هنر به‌جز ایران، به کشورهای دیگری هم رفته است؟

تنها گزارشِ معتبرِ موجود دربارۀ قَطاعی، گزارش مرحوم «یحیی ذکاء» موسوم به (رسالۀ کاغذ بری) است که در آن آمده: قَطاعی، به ایران، بعد به لهستان، عثمانی و از آنجا هم به اروپا وارد شد. در لهستان به‌عنوان یک هنر زنانه از آن یاد می‌شود. زنان لهستانی، موتیف‌های گرافیکی خودشان را یا اشکال حیوانات و گل و گیاه و... و گاهی حتی اشکال چینی را می‌بریدند و روی طاقچه‌ها و دیوارها می‌چسباندند. قَطاعی در لهستان، رشدی بیش از این نداشت. امّا پس از ورود کاغذهای رنگی و گلاسه رواج زیادی پیدا کرد. در عثمانی این هنر رشد زیادی کرد و هنرمندان آن‌جا آثار بسیار فاخری در کتاب‌آرایی خلق کردند و به خوشنویسی هم وارد شدند. مثلاً آثار فخری (هنرمند اهل بروسۀ عثمانی) که معاصر سلیمان خان قانونی است، از آثار کم‌نظیر این دوره هستند. فخری کارهای قَطاعی ریز و در حدّ اعجاز انجام داده است.

در ایران، کسانی که دستشان به تیغ و شفره آشنا بود (صحّافان و کاغذسازان) به سمت این هنر رفتند. چون مجبور بودند کاغذ ببرند و برای کتاب‌ها عطف و بدرقه بسازند. آن‌ها یکسری موتیف‌های گرافیکی خودمان مثل ترنج، گل‌وبته و نقوش اسلیمی و ختایی و... را خیلی دقیق از کاغذ و چرم می‌بریدند و پشت کتاب‌ها (بیشتر قرآن‌ها) می‌چسباندند و آثار کم‌نظیری خلق می‌کردند. آن‌ها این کار را گسترش فراوان دادند. به‌نحوی‌که تا مدّت‌ها، این کار بسیار رایج بود. یعنی کسانی که قرآن‌های فاخر می‌نوشتند، به قطّاع سفارش می‌دادند که جلد کتاب را با کاغذ یا مقوا یا چرم بیاراید. قَطاعی تا آن دوران محدود به همین بود تا اینکه قطّاعان وارد حوزۀ خوشنویسی شده و شروع به بریدن خطوط خوشنویسان کردند.

...